بیای تو با لب خندون میری

سرزنشم مکن اگر با همه سر نمیکنم طبع لطیف ادمی با همه سر نمیکند

بیای تو با لب خندون میری

سرزنشم مکن اگر با همه سر نمیکنم طبع لطیف ادمی با همه سر نمیکند

میخوای داماد بیل گیتس شوی؟


پرده اول : پدر به سراغ پسرش می رود
پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی.
پسر: نه من دوست دارم ھمسرم را خودم انتخاب کنم.
پدر: اما دختر مورد نظر من، دختر بیل گیتس است.
پسر:آھان اگر اینطور است، قبول است.


پرده دوم : پدر به دیدار بیل گیتس می رود

پدر: برای دخترت شوھری سراغ دارم.
بیل گیتس: اما برای دختر من ھنوز خیلی زود است که ازدواج کند.
پدر: اما این مرد جوان قائم مقام مدیرعامل بانک جھانی است.
بیل گیتس: اوه، که اینطور! در این صورت قبول است.


پرده سوم : پدر به دیدار مدیرعامل بانک جھانی می رود

پدر: مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیرعامل سراغ دارم.
مدیرعامل: اما من به اندازه کافی معاون دارم!
پدر: اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است!
مدیرعامل: اوه، اگر اینطور است، باشد.
و معامله به این ترتیب انجام می شود.
نتیجه اخلاقی: حتی اگر چیزی نداشته باشید باز ھم می توانید چیزھایی بدست آورید. اما باید
روش مثبتی برگزینید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد