بیای تو با لب خندون میری

سرزنشم مکن اگر با همه سر نمیکنم طبع لطیف ادمی با همه سر نمیکند

بیای تو با لب خندون میری

سرزنشم مکن اگر با همه سر نمیکنم طبع لطیف ادمی با همه سر نمیکند

فذاموش شده

همش توی خواب کابوس می دید، دیگه کلافه شده بود. از خواب بیدار شد. می خواست بره تا یه قرص آرام بخش بخوره تا راحت بخوابه. ولی هرچی سعی کرد نتونست از جاش تکون بخوره. پتو رو زد کنار ! تازه یادش اومد که پاهاش رو توی جنگ از دست داده. باید از ته دل کمک می خواست تا یه نفر بیدار بشه و ......

یاد مردان رشید سرزمین ایران جاودانه باد.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد