بیای تو با لب خندون میری

سرزنشم مکن اگر با همه سر نمیکنم طبع لطیف ادمی با همه سر نمیکند

بیای تو با لب خندون میری

سرزنشم مکن اگر با همه سر نمیکنم طبع لطیف ادمی با همه سر نمیکند

.......

مولای من، کودکی بیش نبودم که تو مرا پروراندی و نادانی بیش نبودم که تو مرا دانا ساختی... گمراهی بیش نبودم که تو مرا ره نمودی و فرومایه ای بیش نبودم که سربلندیش بخشیدی! خداوندا، منم آن کس که نه در تنهایی از تو شرم کردم و نه در آشکار... من آنم که مصیبت ها بر من روی آورده و بر مولای خود گستاخی را از حد گذرانده است. من آنکسم که کارسازِ آسمان را نافرمانی کرده است... همانم که وقتی مژده ی انجام گناهی را شنیده به سوی آن گناه شتابان دویده است.... من آنم که مهلتم دادی تا از گناه بر آیم اما هرگز بازنگشتم... و پرده پوشــــی کردی... اما هرگز! شرم نکردم، و همچنان به گناهکاری پرداختم... تا از حد تجاوز کردم و گناهان مرا از چشم تو انداخت، باز هم پروا نکردم...   به من بگو قبل از تولد کجا بوده ای تا به تو بگویم پس از مرگ کجا خواهی رفت. "نیچه" مذهب مردم را متقاعد کرده که : مردی نامرئی در آسمانها زندگی می کند که تمام رفتارهای تو را زیر نظر دارد، لحظه به لحظه آن را. و این مرد نامرئی لیستی دارد از تمام کارهایی که تو نباید آنها را انجام دهی، و اگر یکی از این کارها را انجام دهی، او تو را به جایی می فرستد که پر از آتش و دود و سوختن و شکنجه شدن و ناراحتی است و باید تا ابد در آنجا زندگی کنی، رنج بکشی، بسوزی و فریاد و ناله کنی ولی او تو را دوست دارد… ! "جورج کارلین"
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد